بدون عنوان
مامان فدای اون نگاهت بشه
اینم عکس لعیا با باباییش که تو باغ باباجون ازشون انداختم
وای خدا از دست این دوتا
جگرمن این عکس 7 ماهگیته تازه از حمام اومدی
فدای اون صورتت بشم من این عکستو تازه از خواب بیدار شدی ازت انداختم
همه زندگیم مامان طاقت بی حالیاتو نداره
عزیزدلم مامان نبینه مریض شدنتو
امروز 22 شهریور قراره دایی بیان اینجا برای ناهار منم مشغول کارهام بودم تا اومدم پیش دخترنازم تا لباساشو عوض کنم اما فهمیدم بدنت خیلی داغ هستش استامینوفن بهت دادم تبت قطع شد ناهار که خوردیم دیدم مثل همیشه غذا نمیخوری یعنی اصلا لب به غذا نزدی دوباره تب داشتی خیلی ناراحت بودم تا شب همش تب داشتی ومن با شیاف کنترلش میکردم تا جمعه که 24 شهریور دیگه با بابایی رفتیم دکتر و گفت گلوش عفونت مختصری کرده وبه خاطر همینه غذا هم نمیخوره از دکتر که اومدیم حالت بهتر بود با بابا رفتیم برات لباس پاییزه گرفتیم شب خیلی بهتر بودی ولی شنبه با اینکه تبت قطع شده بود دیدم تمام بدنت دونه های قرمز ریخته اون صورت نازت کمر وروی شکمت پر شده بود منم به مامان جون سریع زنگ زد...
نویسنده :
مامانی لعیا
10:13