لعیالعیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

لعیا جون مامان

عزیزدلم مامان نبینه مریض شدنتو

1391/6/26 10:13
نویسنده : مامانی لعیا
594 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 22 شهریور قراره دایی بیان اینجا برای ناهار منم مشغول کارهام بودم تا اومدم پیش دخترنازم تا لباساشو عوض کنم اما فهمیدم بدنت خیلی داغ هستش استامینوفن بهت دادم تبت قطع شد ناهار که خوردیم دیدم مثل همیشه غذا نمیخوری یعنی اصلا لب به غذا نزدی دوباره تب داشتی خیلی ناراحت بودم تا شب همش تب داشتی ومن با شیاف کنترلش میکردم تا جمعه که 24 شهریور دیگه با بابایی رفتیم دکتر و گفت گلوش عفونت مختصری کرده وبه خاطر همینه غذا هم نمیخوره از دکتر که اومدیم حالت بهتر بود با بابا رفتیم برات لباس پاییزه گرفتیم شب خیلی بهتر بودی ولی شنبه با اینکه تبت قطع شده بود دیدم تمام بدنت دونه های قرمز ریخته اون صورت نازت کمر وروی شکمت پر شده بود منم به مامان جون سریع زنگ زدم و گفت رزوئلا گرفتی مامانی دارم دق میکنم اخه الان 5 روز میشه غذا نمیخوری وفقط با شیر سیر میشی خیلی لاغر شدی تمام گوشتای تنت ریخته مامان بمیر برات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابای مهتا
25 شهریور 91 7:32
سلام صبح زیبای شما و کوچولوی ناز و بابای مهربونش بخیر قربون قدماتون که روی چشمای ما می ذارید. منو ببخشید ... نوشتن داستان مهتای عزیزم تو مراحل پایانیشه ایشالا اگه عمری باشه به همین زودی توی وبلاگش می ذارم. بازم ممنون از تشریف فرماییتون.